فلسفه ای میان خدا و انسان
آذر سلطانی آذر سلطانی

 

Karl Jaspers 1883 – 1969

فرار فیلسوف از چپ و راست

 

    کارل یاسپرس ، یکی ازنخستین فیلسوفان مدرن و انتقادی اگزیستنسیالیسم آلمانی است . به دلیل همسر یهودی اش ، دو هفته پیش از آنکه گشتاپو اورا دستگیر وروانه بازداشتگاههای فاشیستی نماید، نیروهای پیروز متفقین وارد شهر محل اقامت وی شدند ومانع دستگیری و اعزام اوگردیدند. اوولی به سبب درگیری بانیروهای چپ و راست درسال 1967 تبعه سوئیس گردید تا بقول خودش به آرزوی دیرینه اش یعنی : آرامش ، آزادی ، و فلسفه گری ، جامعه عمل بپوشاند. او به انتقاد ازجامعه کشور آلمان فدرال آنزمان میگفت که درآنجا دمکراسی پارلمانی تبدیل به حاکمیت احزاب شده است. وی به تحسین فلسفه میگوید که نه تنها طرز زندگی کردن بلکه نترسیدن ازمرگ را نیز به انسان می آموزد ، آنطور که متفکرانی مانند : سنکا ، جردانو برونو ، و بوتیوس به پیشینیان ما آموختند.

   گرچه یاسپرس از رشته وشغل روانشناسی به فلسفه آمده بود ، فلسفه او غیرسیستماتیک نیزنیست. تفکراوهمچون سایرفلسفه های اگزیستنسیالیستی ، انسانگرایانه است . اوفلسفه هستی گرایانه خودرادررد متافیزیک ایده آلیستی میدید و میگفت که بدون کوشش ومقدمات علوم تجربی ،فلسفه قابل استفاده نیست. اوبرای فلسفه وظیفه ای روشن کننده وشرح دهنده درهستی انسانی را میدید که به انتقاد از جهانبینی ها میپردازد ؛ جهانبینی هایی که درنظر اواغلب ساختاری اسطوره ای بخودگرفته اند ، چون فلسفه فقط درآزادی قابل تصوراست که درراه آزادی نیزکوشش مینماید.و چون هرفلسفه ای یک رابطه سیاسی دارد ودرداخل سیاست رشد میکند، پس فقط ازطریق آزادی سیاسی است که انسان میتواند به شخصیت واقعی خودبازگردد. وظیفه دیگرفلسفه این است که به حل پرسشهایی میپردازد که ازطریق علوم دیگرحذف شده اند. فلسفه او گرچه جنبه های مذهبی قوی دارد ولی نمی خواهد که جانشینی برای دین شود وچون آن دارای احساسات قوی انساندوستی و مسئولانه است ، امروزه نیزموردتوجه گروهی از محققین قرارگرفته. ازجمله وظایف فلسفه وجودشناسی است که راههایی برای شناخت هستی فردرا ممکن سازد. یاسپرس چون درجوانی به اهمیت درمانی وشفابخش روحی فلسفه پی برده بود،جویای نزدیکی به آن نیزشد. فلسفه اوخلاف اومانیسم عینی دوره رننسانس، به نمایش یک اومانیسم شخصی وذهنی میپردازد. یاسپرس راامروزه درفلسفه هستی شناسی درردیف هیدگر و سارتر بشمار می آورند.

  از جمله آثاراو : روانشناسی ایدئولوژی ها – شرایط فکری زمان – سه جلد کتاب فلسفه – پیرامون حقیقت – منبع و هدف تاریخ – مقدمه ای برفلسفه – فسلسوفان مشهورجهان – بمب اتم و آینده بشر – آلمان فدرال به کجا میرود؟ - اتوبیوگرافی او یعنی کتاب سرنوشت و اراده – شوق دیدار وطن و جنایت – موضوع تقصیر – وانگوگ و استرینبرگ – فلسفه اگزیستنسیالیستی – نیچه و مسیحیت – عقل وآزادی – درباره مارتین هیدگر- اهمیت تاریخ وفلسفه – و تفکر مستقل ، هستند. کتاب (روانشناسی جهانبینی ها)ی اورا نخستین کتاب فلسفه هستی شناسی درغرب بحساب می آورند. در کتاب (شرایط فکری زمان)، اوبه شرایط وجودی و فلسفی فرد درجامعه انبوه مدرن فعلی میپردازد. آخرین کتاب او یعنی کتاب (تفکرمستقل) را دررابطه و نتیجه آواره گی و بی وطنی سیاسی وی درپایان عمر بحساب می آورند.

   یاسپرس باانتقاد ازجامعه صنعتی سرمایه داری مینویسد که انسان برای موفقیت های رفاهی اش تبدیل به شیئ و کالایی ازخودبیگانه شده است ، به این دلیل وظیفه انسان است که ازفرد و شخصی بودن خوددفاع نماید. و در جوامع فاشیستی و استالینیستی ،آزادی فرد ازطریق جامعه محدود شده است و جمع به فرد حکومت میکند. جهانبیتی او بیشتر بدبینانه است تا خوشبینانه چون انسان درجهانی پرهرج ومرج و بدون تکیه گاه و دشمن هستی و وجود،زندگی میکند و انسان درکوشش برای تسلط برامور جهان شکست خورده است. درفلسفه هستی شناسی پیرامون موقعیت فلسفی انسان درجهان مدرن بحث میگردد .فلسفه او هدف کمک به فرد درشرایط : جامعه صنعتی مدرن انبوه ، مکانیکی شدن کار وزندگی، بوروکراتی درشهرهای بزرگ مونوپول ، و داغان شدن جهان هستی، را دارد. اومیگوید که درعصرجدید انسان مجبورشده که برای ادامه هستی خودمیان : دین ،دانش، اتوریته، سرگردانی، و نادانی تصمیم بگیرد، به این سبب فیلسوف شک میکند و پرسش و جستجو می نماید، ودانشمند دنبال دانسته ها میرود ، و هنرمند خلق می نماید، و انسان مذهبی سراغ عقیده میباشد .

  اومدعی است که امروزه آنچه جلب علاقه انسان مینماید، هستی او و حقایق شخصی مانند: آزادی، زندگی ابدی، و خدا هستند، ودرفلسفه هستی شناسی،انسان میخواهد که خودباشد و نه بیگانه باخود واطرافش. اشاره یاسپرس به شرایط وجودی انسان دروضعیت اقتصاد و صنعت جهانی را، مقدمه تئوری گلوبال شدن امروزی جهان میدانند. او میگوید که در فلسفه هستی گرایی، زبان فلسفی میتواند درزبان اسطوره ای، روح نام داشته باشد.

  نیچه و کیرکگارد ازنخستین آموزگاران یاسپرس بودند. اومقوله عقل راازکانت و مقوله هستی شناسی رااز کیرکگارد گرفت و درآغاز فلسفه اش متکی به هرمنوتیک دیلتای ، فیلسوف آلمانی،بود. یاسپرس همچون راسل دریک سری از نوشته ها با سبکی انتقادی نسبت به مسایل سیاسی زمان خودموضع گرفت. اوارزش خاصی برای عظمت انسانی و علمی ماکس وبر قائل بود. امروزه میتوان تعثیراورا روی الاهیات،تعلیم و تربیت، ادبیات بعدازجنگ جهانی دوم، و فلسفه اگزیستنسیالیستی هانا آرنت، مشاهده نمود. اوخلاف افلاتون مخالف اوتوپیستی است که درآن مردم مطیع حاکمان باشند.و مارکسیسم و روانشناسی گرایی زمان خودرا فلسفه های شبه علمی نامید و به مبارزه بافلسفه ذهنی و ایده آلیسم آلمانی پرداخت.

گروهی یاسپرس رافیلسوفی خردگریز بشمار می آورند چون او درنزدیک فلسفه "قیامت شناسی" قراردارد. برای یاسپرس تاریخ فلسفه،دولت عقل است که درآن فیلسوفان کبیر تمام دورهها؛ ورای زمان و مکان، با ما سخن گفته اند ؛ ازآنجمله : کنفوسیوس، بودا،سقراط ، و مسیح. یاسپرس فیلسوفانی مانند افلاتون، کانت، آگوستین، را از جمله تولیدکنندگان واقعی فلسفی میدانست. درنظر او آناکسیماندر،هراکلیت،پارمیندس،فلوطین، آنسلم، اسپینوزا، و لائوتسه، ازجمله نخستین فیلسوفان متافیزیکی بودند. وی مینویسد که در قرن پنجم پیش ازمیلاد یک تحول اساسی تاریخی وفلسفی درتاریخ جهان درمیان خلقهایی جداازهم مانند : چین، هند، ایران،فلسطین و یونان باعث یک پروسه نوزایی فکری درتاریخ بشر شد.

    مورخین فلسفه چپ،یاسپرس را پایه گذار یک فلسفه اگزیستنسیالیستی پان امپریالیستی درآلمان میدانند که بحران انسان درنظام سرمایه داری را بحران انسان درجامعه مدرن تفسیر میکند و بدلیل مواضع ضدکمونیستی آغازین اش،درآلمان فدرال آنزمان مشهورشد ولی بعدها به انتقاداز اشتباهات و کمبودهای تحولات سیاسی آلمان نیزپرداخت. یاسپرس میگفت درقرن بیست، انسانی که درجستجوی راه خروج ازبحران بود، به بلشویسم وفاشیسم پیوست. اومارکسیسم را متهم میکرد که باطرح دولت جهانی آزادی،اقدامی شبه علمی و پیامبرانه نمود. جنبش دانشجویی چپ دهه 60 قرن گذشته،یاسپرس را فیلسوف حزب سوسیال دمکرات مسیحی و پیمان ناتو معرفی نمود که ادامه دست دراز دشمن طبقاتی زحمتکشان شده است .

  یاسپرس میگفت که علوم تجربی قادر به ایجاد یک جهانبینی جامعه نیستند بلکه میتوانند فقط پرسشهای تجربی واحساسی رامطرح نمایند،وعقیده و ایمان انسان باید محصول آزادی او باشد، و خدا نه موضوع دانش است و نه تجربه ای احساسی، چون آن نامرعی است و فقط میتواند موضوع عقیده باشد، وفلسفه اغلب میان شناخت هنری و شناخت علمی قراردارد. وی مدعی بود که باکمک فلسفه وجودشناسی درمقابل خدا،میتوان به حاکمیت شکاکی و نیهلیسم عصرجدید پایان داد. درنظراوحقایق عینی علوم، جذابیت خودرازدست داده اند چون آنها تبدیل به دانش فرعی ومجازی شده اند. اوعشق رادلیل رابطه انسان ها میدانست چون عشق خواهان تماس و ارتباط بین مردم است.

 

 


February 24th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان